شاید جسم هایمان هرگز هم را ملاقت نکردند
یا شاید بهم رسیدند و بی توجهی کردن
یا شاید شانه هایمان بهم برخورد کردند ولی سرمان گرم تماشای چیزی دیگری بود و یکدیگر را حتی نیم نگاهی نینداختیم
اما روح هایمان در هم عجین شده بودند
دل تنگ هم میشدند و بی دلیل غمگین میشدیم
بی قرار ها و دل آشوب های گه گاهیمان برای آشفتگی روحیمان بود
و این باطن بی آلایشمان است که فاصله را لمس میکند
و ارواح در هم پیچ خورده ایمان میفهمد
وقتی که به اندازه ابدیت بینمان فاصله میوفتاد
بی علت اشک های از ته دلمان میهمان گونه هایی میشوند که هرگز لمس معصومانه دیگری را دریافت نکردند.
درباره این سایت